باید غرق شوی
وقتی نامت در رسوب ساحل است
و لب های من جا مانده ی هم آغوشی دریا و آسمان
باید غرق شوی
تا پهلو بگیری کنار گریزم
که نور مه زده ی فانوس جزیره های گمشده است
نگاهم زمین می خورد کنار افق
اگر چشم هایت
دور این میدان تاریک بچرخند
وقتی از میان دست نوشته ها
حاشیه ی سپید کاغذ
چراغ مطالعه ی این میز کوچک است
باز هم سهم تو پلک های بسته می شود
و لبخندی که گستاخی نگاه تو را...
من آینه ی کف دریا باشم
و فکر کنی که آسمان نباید از روی موهایم بگذرد
وزمین نباید از زیر پایم بگذرد
ونباید دستی به دست های جاریم بخورد
و نباید باران به چشم هایم بخورد
تا تو بی آن که دست هایت را مشت کنی
و به رهگذران نیامده دشنام دهی
هی لب های گزیده و دست خط شکسته ی مرا بکشی
هی حرف هایم را توی گیومه بگذاری
و آخرش آنقدر بخوابی
که این چشم های رنگارنگ
بگذرند و غریبه شوند
تا حرف بزنم و بخندم وبی خیال بگذرم
و ندانم تمام طول خیابان
شانه به شانه ی مردی رفته ام
که صدای مرا نمی شناسد



رد مع اقتباس